سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 
امروز: پنج شنبه 103 اردیبهشت 6

دیروز در تاکسی شاهد گفتگو یک پیرمرد با یک بچه چهار پنج ساله ( احتمالا نوه اش بود ) بودم . پیرمرد به نوه اش گفت : (( اگر از یک تا صد بشماری یک بستنی برات میخرم )) طفل با هیجان و اشتیاق شروع به شمردن کرد . شاید بستنی برایش مهم نبود و فقط می خواست به پدر بزرگش نشان دهد که می تواند از یک تا صد بشمارد . شمرد و شمرد تا رسید به عدد سی ، پسرک این عدد را نمی دانست اما خیال می کرد که می داند . این بود که بدون ترس و مکث به جای سی گفت (( سی و ده ، سی ویازده ، سی ودوازده و ...... ))

پیرمرد به آرامی گفت : (( اینطور که درست نیست ، سی ، سی ویک ، سی و دو ، ..... اما حالا اگر نمی توانی یکجا تا صد بشماری ، پنج دفعه از یک تا بیست بشمار . همان می شود صد . من هم قبول می کنم . بعدها یاد می گیری که چطور تا صد بشمری )) و طفل بدون معطلی شروع کرد .

مرد نگفت )) حالا دیدی بلد نیستی یا تو که نمی توانی بیشتر از سی بشماری پس شرط را باختی )) اگر این چنین می کرد پسرک دلگیر می شد و دلش می شکست و مسلما اگر پیر مرد می خواست در آن چند دقیقه خود را معلم حساب جا بزند راه به جایی نمی برد . در عوض به طفل آموخت که با همان چند عدد که می داند به صد برسد و شکست نخورد .

خوب شاید استدلال من منطقی نباشد اما من می خواهم از این استدلال در موردی استفاده کنم که به نظرم درست می آید .

اگر رسیدن به صد هدف ماست و سخن گفتن از صد قصد ما و به دلیل مجموعه شرایط کمداشت ها و ناتوانی ها نمی توانیم مستقیم تا صد بشماریم چرا پنج بار از یک تا بیست نشماریم ؟ شرط اصلی و ثابت ما باید این باشد که به هیچ دلیلی از صد چشم پوشی نکنیم وکوتاه نیاییم.

ما جوانا چون کودکی هستیم که فقط یک را در اختیار دارد و حال می خواهد صد بار بگوید یک تا به صد رسیده باشد یا یک بار  بگوید یک و منتظر نود و نه نفر دیگر باشد . شاید جمع کردن و پی در پی شمردن را بعدا یاد بگیریم .


 نوشته شده توسط طه ولی زاده در چهارشنبه 85/5/25 و ساعت 5:5 عصر | نظرات دیگران()

اول یک شرح حال :

یکی از دوستان وبلاگ نویس با هزار التماس اجازه این را از پدرش گرفته بود که در کنکور شرکت کند مبتنی بر اینکه اگر قبول نشد دیگر قید درس خواندن را بزند . بله همان طور که حدس زدید او قبول نشد و باید قید درس خواندن را بزند و به راستی که می دانم چاره ای جز این ندارد .

چند روز پیش وقتی با اون صحبت می کردم نتونست جلو بغضش و بگیره و گریش گرفت . خواستم بگم بابا  مرد که گریه نمی کنه ، دیدم بسه از بس دیگران این دروغ بزرگ رو به بچه هاشون تحمیل کردند و بچه ها واقعا فکر کردند که مرد نباید گریه کند .

دوم یک نامه به همان دوست عزیز :

آرزو ها سربازان سپاه زندگی ما هستند .

ما برای رسیدن به پیروزی ، فوج فوج از خوبتریم ، دلاورترین و محبوبترین سربازانمان را از دست می دهیم و شاید آنها را که اگر می ماندند می توانستند دنیا را عوض کنند .

تو هرگز نمی توانی در یک نبرد سهمگین ، با شاگردان شیطان شرور رو به رو شوی و در امتداد نبرد مدام و سر سختانه خود حتی یک سرباز هم از دسا ندهی .

عزیز من ، از دست رفتگان بزرگند و عزیز اما نباید به عزای ابدیشان بنشینی ، زیرا در برابر آنان که در نیمه راه مانده اند یا کشته شده اند و در برابر چشمان حسرت زده و نمناک تو پر کشیده اند ، بسیاری از سربازان تو به پیروزی رسیده اند و بسیاری خواهند رسید . اگر نه در زمان تو ، در زمان فرزندانت .

و باز عزیز من ما مجاز نیستسم که در ماتم آرزو های از دست رفته خود بنشینیم و مویه کنان قصه های غم انگیزی از شکست های هر چند بزرگ خود بسازیم  .

برای یک سپاه حتی اگر یک سرباز هم به پیروزی برسد اما آن پیروزی ، پیروزی واقعی است و ماندگار .

اگر بتوانی به سادگی و صفای یک کودک ، اعتقادی خالصانه داشته باشی به اینکه دنیا با تو آغاز نشده و با تو به پایان نمی رسد ، دیگر مشکل چندانی برای تو که بار سنگین آن همه آرزو و رویا را شب و روز به دوش می کشی ، باقی نخواهد ماند . و همین اعتقاد تو را موظف می کند کهآرزو های به انحام نرسیده اما بزرک خود را به فرزندانت و فرزندان سرزمینت و فرزندان جهان بینیت بسپاری و یاریشان کنی .

اگر این چرخ ، بعد از من و تو خواهد چرخید ، که بی شک خواهد چرخید ، بگذار دلیلی بر دلائل خوب چرخیدن در اختیارش بگذاریم .

یادت باشد !

همه آرزو های بزرگ متعلق به من و تو نیست ( هرچند گاهی در اوج احساسات چیزی جز این می گوییم) تا بخواهیم به همه آنها برسیم و برای آیندگان نگذاریم .

دنیای بی آرزو دنیای حقیری است ، و انسان بی آرمان انسان بسیار حقیر ، بسیار حقیر و بسیار حقیر .........


 نوشته شده توسط طه ولی زاده در چهارشنبه 85/5/18 و ساعت 12:9 صبح | نظرات دیگران()

این ماجرا شنبه برای من رخ داد . خیلی جالب بود ده دوازده نفر الکی افتاده بودند جون هم .

خارجی _ خیابان _ عصر

_ ببخشید چقدر باید تقدیم کنم ؟

_ 300 تومان

_ آقا من همیشه این راه رو با 250 تومان میام .

_عزیزم ما تاکسی خطی هستیم نرخمون هم همینه .

_ تاکسی خطی ؟ شما که من رو زیر پل سوار کردید .

_ با من جر و بحث نکن ببینم .

_ببا جان بیا این 250 تومان یک قرون هم بیشتر نمیدم

داخلی _ ماشین _ خیابان _ عصر

_ مسافر اول : یعنی باید صبر کنیم تا اینا دعواشون تموم شه ؟

_ مسافر دوم : بابا حالا میمیره 50 تومان بیشتر بده ؟

_ مسافر سوم : یعنی جی ؟ مگه هرکی زور گفت باید قبول کرد ؟

_ مسافر دوم :بابا اینا برا هزار کس  سرشون رو خم میکنن و پاچه خواری می کنن اما به بد بخت تر از خودشون که میرسند آدم میشن

_ مسافر سوم : آخه اینکه نشد حرف ، ببینم الان بخواد از شما 50 تومان بیشتر بگیره میدی ؟

_ مسافر دوم : دادش شما کل کل رو خیلی دوست داری نه ؟

_ مسافر سوم : حرف دهنتون رو بفهمید آقا

_ مسافر دوم : حالا به ..... بابات برخورد ؟

_ جانم ؟

صدای شکستن شیشه و سنگی که از بیرون به داخل پرت شده جر و بحث دو مسافر را خاموش می کند .

داد راننده به هوا میرود : مادرت رو ............. ( به عزات می شونم ) ای ............ .

مسافری که پیاده شده بود : نه مثل اینکه نمی شه رعایت موی سفیدت رو کرد . همه کس تو میارم جلو چشمت ، .................... ، .............. .

خارجی _ خیابان _ عصر

مسافر اول از ماشین پیاده می شود . به دنبال او مسافر های دوم و سوم نیز پیاده می شوند . مسافر دوم و سوم میرن وسط معرکه .

دوربین به روی صورت مسافر اول زوم میشود .

مسافر اول نمی داند بخندد یا غصه بخورد . 

ده دوازده نفر با هم دعوا می کنند .

 


 نوشته شده توسط طه ولی زاده در سه شنبه 85/5/3 و ساعت 4:51 عصر | نظرات دیگران()

 

آقایان خواهشا دست از تهجر بردارید

آیت الله صافی گلپایگانی : (( ملتی که در آن موسیقی رواج داشته باشد ، رستگار نخواهد شد . )) !!!

همین جا باید تشکر کنم از حضرت آیت الله گلپایگانی که دلیل سعادتمند نبودن جامعه ما را ذکر فرمودند و ما را از این جهالت نجات دادند .

بر طبق این نظزیه ملت ایران هرگز رستگار نبوده است . زیرا موسیقی در تمامی لحظات زندگی این مردم جاری است . گواه این کلام هم نغمه های زیبای اقوام ترک و کرد و بلوچ و فارس و عرب و همه وابستگان به خاک ایران است .

جناب گلپایگانی ، بنده به عنوان یک جوان و شاید نماینده ی طیفی از جوانان به شما می گویم که این نوع نگرش جز بین معدودی افراد طرفدار ندارد . که نه اسلام و نه هیچ دین دیگری مغایرتی با موسیقی پر محتوا ندارد . آیا شما نمی دانید که بسیاری از آیات قرآن مقدس که توسط قاری های برجسته تلاوت شده است در دستگاه های موسیقیایی ایرانی خوانده شده است ؟ سوره ی مریم استاد منشاوی را گوش دهید تا متوجه شوید . و آیا نمی دانید بسیاری از بزرگان اسلام شناس این مرز و بوم از جمله بو علی سینا ، فارابی و ده ها تن دیگر موسیقی دانان بزرگی نیز بوده اند ؟

و آیا شما که برای خود بزرگی در زمینه ی دین هستید هرگز این پیام الهی را نشنیده اید که (( مومنان رستگار خواهند شد ، آنان که از لغو دوری کنند )) ؟

اما آیا شما می توانید یک پیام الهی بیاورید که در آن گفته شده باشد که موسیقی مصداق لغو است ؟

بله ، موسیقیی هم داریم که بی محتوا و بی مایه باشد و مانند آن متاسفانه در جامعه ما نیز رواج دارد اما همچون دیگر موضوع ها که امکان انحرافشان وجود دارد موسیقی نیز امکان انحرافش وجود دارد .

 شما نباید موسیقی را یک جا و در کل مورد تعرض قرار دهید . همان گونه که اگر ما به پزشکی اعتقاد نداشته باشیم نباید کل جامعه پزشکی را بکوبیم و همانگونه که اگر به روحانیی .....

 

 

 


 نوشته شده توسط طه ولی زاده در شنبه 85/4/31 و ساعت 2:54 عصر | نظرات دیگران()

نمی دونم دیشب خبرها رو دیدید یا نه ...

بین خبرهایی که حاکی از حمله ی اسرائیل به تاسیسات حیاتی و آمبولانسهای لبنانی و از اونور تلافی ِ حزب الله لبنان بود ... یه خبری خیلی توجه بنده رو جلب کرد ...

رئیس جمهور در پایان شانزدهمین سفر استانی ِ خود خبر از تخصیص بودجه هزار میلیارد تومانی به مسئله اشتغال جوانان استان آذربایجان شرقی داد!

یه دونه یک و دوازده تا صفر جلوش ... اونم به تومان!

حدس می زنین آذربایجان شرقی چند میلیون جمعیت داره؟
جمعیت این استان در سال ۱۳۷۵ حدود ۳۳۲۵۵۴۰ (سه میلیون و سیصد و خورده ای هزار) نفر ذکر شده .. الان ده سال گذشته و حالا بگیم هوا خوب و بهاری بوده(!) و جمعیت شده باشه پنج میلیون (بدون ِ احتساب مهاجرت به تهران و مرگ و میر و ...)

چند میلیون از این جمعیت رو جوانان تشکیل میدن؟
بگیم چهار میلیون خوبه دیگه؟!

آقا هزار میلیارد تومن تقسیم بر چهار میلیون نفر میشه نفری دویست و پنجاه میلیون تومن!!!

یعنی اگر نفری دویست و پنجاه میلیون تومان ِ ناقابل به هر جوان ِ آذربایجان شرقی بدن ... طرف میتونه بذاره تو بانک و تا آخر عمر سودش رو بخوره! یا نه ... بزنه به کسب و کار و خودش میلیونر بشه و دیگه احتیاجی به برنامه ریزی های خرد و کلان حضرات نباشه ...

رووش فکر کنین ... براتون خوبه!

به نظرم اعلام  ِ چنین آمارهای کیلیویی و با نمک و حساب نشده ای نتیجه ش فقط تضعیف دولت ِ محبوب و همچنین سیاستهای کلی نظام و چشم انداز بیست ساله ای است که مقام معظم رهبری و مجمع تشخیص مصلحت نظام فرموده اند !

 


 نوشته شده توسط طه ولی زاده در سه شنبه 85/4/27 و ساعت 4:51 عصر | نظرات دیگران()

زمانی که کودکی می خندد ، باور دارد که تمام دنیا در حال خندیدن است ، و زمانی که یک انسان ناتوان را خستگی از پای در می آورد ، گمان می کند که همه ی دنیا را خستگی از پای در آورده است .

چرا نا امیدان دوست دارند که نا امیدیشان را لجوجانه تبلیغ کنند ؟

چرا سر خورد گان مایلند که سر خورگی را یک اصل جهانی قلمداد کنند ؟

چرا پوچ گرایان ، خود را ،برای اثبات پوچ بودن جهانی که ما عاشقانه و شادمانانه در آن زندگی می کنیم ، پاره پاره می کنند ؟

آیا همین که روشن فکران بخواهند بیماری شان به تن و روح دیگرن سرایت کند ، دلیل بر رذالت بی حساب ایشان نیست ؟

من هرگز نمی گویم در هیچ لحظه ای از این سفر دشوار ، گرفتار نا امیدی نباید شد ، من می گویم : به امید باز گردیم قبل از آن که نا امیدی نابودمان کند


 نوشته شده توسط طه ولی زاده در سه شنبه 85/4/20 و ساعت 1:5 عصر | نظرات دیگران()

اگر غریبی نداند ، نزدیکان من خوب می دانند که من بویی از فروتنی نبردم ؛ و هنوزبه آن درجه از عظمت وشعور اخلاقی نرسیده ام که افتادگی و بندگی بیاموزم . من جاهلانه اعتقاد داشته ام که انسان نه درخت ، تا باروری ، خم شدنم بیاموزد ؛ که اگر نقطه مشترکی میان درخت و انسان باشد ریشه در زمین داشتن است نه سر برخاک نگاه داشتن . من این درویشی دروغین را که گه گاه جانشین نفس جوشان زندگی میشود ؛ نه تنها زاده ی عزت نفس نمی دانم ، بلکه مستقیما ً نشانه ی درماندگی و خمودگی انسان های معلول می شناسم . من کودکانه باور داشته ام که فروتنی و افتادگی ، آ خرین دکان مزدوران شهرت طلبی است که مروج نا توانی هستند و فروشنده ی کالای فاسد نا امیدی . پس به هیچ روی نفس نمی شکنم اگر می گویم برای من بالفعل ( ببخشید که کلمه ی پارسی جای گزینی پیدا نکردم ) ،زود است که به چیزی گرفته شوم . زود _ و بیش از آن ، خطرناک ؛ چرا که من نیز مانند هر انسان دیگر خواهان نام هستم . لیکن می خواهم که خود ، پله پله و گام به گام ، این راه سخت طولانی را بپیمایم و ایمان داشته باشم که خود ، رسیده ام ، نه آنان که مرا رسانده اند ؛ چرا که من نیز مانند هر انسان دیگر فساد پذیرم و اغوا شونده . و هر محبتی و هر نوازشی و هر بزرگداشتی مرا از آنچه هستم جدا می کند و آنچه را که نیستم به من القاء . در وجود خویش ابرمردی را سراغ ندارم که تن و روانی پولادین داشته باشد تا بتواند بی اعتنا به آنچه در اطراف او میگذرد و آنچه بی اعتنا از او می سازند به راه خویش برود .

اعتماد به نفس بزرگان در من نیست زیرا در حلقه ی آنان جایی ندارم .

اما به دروغ ، کمتر از آنچه هستم خود را نمی نمایم و تعارف نمی کنم تا تحسینی دوباره دریافت کنم .

من اینک پا بر نخستین پله ی تجربه گذاشته ام ؛ و فاتحان دنیای نوشتار و قلم ، سال ها پیش از این بر قله هایی بس رفیع دست یافته اند .

مرا به حساب آوردن دنیا را کوچک کردن است . و قلل را _ در تصاویر _ به دست آوردن . مارا فرصتی باید تا به جهان زمان خود مستقیم نگاه کنیم ، نه سر بالا گرفته و _ انگار که _ بر آسمان دوخته و هرگز از یاد نبریم که آن برهنه ی جنگجوی گندم زارها و برنج زارها هزار هزار بار بر ما شرف دارد .

من پا نهاده بر نخستین پله ی تجربه اینک از این تجربه _ در زمینه ی نوشتار _ 

سخن می گویم و همانگونه که سخنان امروز سحرگاهم را ، از بسیاری جهات خام می پندارم ، غروب امروز شاید همه آنچه را که اینک می گویم نا پخته بدانم ، یا دست کم بسیاری از آنان را .

بزرگی می گوید : (( من لحظه ی جدا شدنی یک تجربه را به قضاوت می گذارم ؛ تنها همین و نه بیشتر . ))


 نوشته شده توسط طه ولی زاده در جمعه 85/4/16 و ساعت 10:15 عصر | نظرات دیگران()

جدا چرا ؟

چرا ما مردم همیشه در کار های گروهی شکست می خوریم ؟

چراهمیشه ضمیر من بر ما غلبه می کند ؟

چرا نمی خواهیم مشکلاتمان را با یکدگر به گفتگو بنشینیم و برایش چاره ای بجوییم ؟ یا اگر می خواهیم ، پس چرا نمی توانیم ؟

برای مثال چرا این همه نخبه در کشورمان وجود دارد اما سیاستمداران و سردمداران ما نمی توانند ( یا نمی خواهند ) استعداد ها و فعالیت های آنان را متمرکز و سازماندهی شده بکنند ؟

چرا تیم های ملی گروهی ما هیچ وقت در عرصه های جهانی موفق نبوده اند ؟ چرا تیم فوتبالمان با اینکه از نفراتی با تکنیک و هوش فردی زیاد سود می برد در عرصه جام جهانی موفق نبود ؟ چرا مدال های المپیک ما ، تماما از رشته های انفرادی است ؟ کشتی ، تکواندو و .....

چندی پیش با برخی از دوستان وبلاگی به راه انداختیم به نام سبز سرخ وبلاگی که تجلی افکار ، اندیشه ها و امید های ما بود .

اما این وبلاگ یک هفته از فعالیتش نگذشته ، چهار عضو از دوازده عضو آن از جمله من از ادامه نوشتن در این وبلاگ انصراف دادیم .

چرا ؟ خب دلایل متعددی داشت از جمله ضعیف بودن مدیریت آن وبلاگ در صورتی که مدیر آن وبلاگ از وبلاگ نویسان قهار و قوی قلم بود

به نظر شما ، چرا ما نمی توانیم در کار های گروهی موفق باشیم ؟

 


 نوشته شده توسط طه ولی زاده در چهارشنبه 85/4/14 و ساعت 10:43 صبح | نظرات دیگران()

 

اولین متنی که در وبلاگ گروهی سبز سرخ گذاشتم ، وبلاگی که به دنیا نیامده از هم پاشید

قرار شد بنویسیم " چرا " ، چرایی که روز ها ذهن من را به خود مشغول کرد ، چرایی که شاید باعث شد که یک هفته دست به قلم نبرم . چرایی که تا عمق وجودم رخنه کرد تا شاید جوابی در خور بیابد .

آری ، نوشتن برای من یک نیاز است . همان گونه که نوشیدن آب ، همان گونه که نیاز به معبود .

یادش به خیر ، استادی می گفت : (( همیشه بنویس و هنگامی که دیدی موضوعی برای نوشتن نداری اینگونه شروع کن : امروز موضوعی برای نوشتن ندارم .......... ))

قلم زبان روح من است و کاغذ هم گوش او . مثل فردی که دائم با خود در حال زمزمه باشد .

اما این فرد گاهی نیاز دارد بلند حرف بزند ، گاهی حتی باید فریاد بکشد ، گاهی باید غر بزند و گلایه کند ، گاهی باید بلند بلند بخندد و گاهی چنان گریه کند که زمینیان مبهوت و خیره به او نگاه کنند . نمی شود که تا ابد با خود زمزمه کرد .

قبول دارم که (( ارزش هر فرد به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد * )) اما این را هم باور دارم که گاهی باید فریاد زد و خود را نمایاند .

اگر کسی حرف های مرا نشنود و نوشته هایم را نخواند پس چگونه می توانم خطاهای خود را دریابم ؟ پس من چگونه می توانم بفهمم که ایراد کارم کجاست ؟

کسانی که فقط با خود زمزمه می کنند هیچگاه پیشرفت نمی کنند . زیرا منتقدانی ندارند که عیب کارشان را به آنها گوشزد کنند .

با این اوصاف به فکر مکانی می گشتم که متن هایم را قشر های مختلف جامعه ببینند و هر کس نظرش را پیرامون نوشته های من بگوید .

پس تصمیم گرفتم که وارد دنیای مجازی اینترنت شوم و خود را اینگونه فریاد بزنم و بگویم : آی اِی شمایان ، این من هستم ، من : تنها ترین مرد خداوند .

----------------------------------------------------------------

* جمله ای از دکتر علی شریعتی


 نوشته شده توسط طه ولی زاده در چهارشنبه 85/4/14 و ساعت 8:11 صبح | نظرات دیگران()

این اولین پست بنده در این وبلاگ است . امیدوارم بتوانم روز های خوبی را با ژارسی بلاگ پشت

سر بگزارم


 نوشته شده توسط طه ولی زاده در دوشنبه 85/4/12 و ساعت 12:16 عصر | نظرات دیگران()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درباره خودم

نوای زمستان
طه ولی زاده
از زبان یک دانشجوی جامعه شناسی علامه طباطبایی خواهید خواند فردی که کورسو امیدی به آینده دارد : ...

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 41
بازدید دیروز: 29
مجموع بازدیدها: 269667
جستجو در صفحه

لوگوی دوستان
خبر نامه
 
وضیعت من در یاهو
موسیقی وبلاگ من